هومان ، شیرین ترین فصل زندگی عاشقانه مامان و بابا

پسرم قهرمان میشود2

خوب ترین پسر دنیا، دیروز من شرمنده مرامت شدم که چجوری با اینکه دلت سینه میخواست اصلا سمتش نیومدی، فقط گاهی زیر لب میگفتی ممی ممی بووف، گاهیم میومدی سینم رو نوازش میکردی و در حالی که چشم تو چشمم دوخته بودی میگفتی بوووف، پسر اقای من ، دیروز تمام مدت با هم بازی کردیم تا شما کمتر نبود سینه رو حس کنی،راستی به پلو هم میگی لو، زانو و قوزک و پاشنه و پنجه پا رو هم یاد گرفتی نشون بدی، از قوزک خیلی خوشت اومده، همه کتابات رو دیروز با هم مرور کردیم، یه عالمه دودو بازی و بپر بپر کردیم، در حالی که میخندیدی من غم پشت چشمات رو میدیدم، میدیدم چطور سعی داری از من غصه خوردنت رو پنهون کنی، ولی پسرم، من مادرتم، من میفهمم، حتی اگه بت نگاه نکنم، حتی اگه فقط دستات ...
30 فروردين 1395

پسرم قهرمان میشود

عزیز دل مامان، مدتهاست دارم به این فکر میکنم که چجوری شما رو از سینه بگیرم، با هرکسی که تجربه ای تو این زمینه داره مشورت میکنم و راههای احتمالی موجود رو بررسی و سبک سنگین میکنم، مامانی من، بدجوری دلم برای خاطرات شیر خوردنت و اون اولین باری که سینم رو گرفتی و مکیدی تنگ شده، چه حس زیبا و دلنشینی بود، وقتی شیره وجودم در رگهات جاری شد وبه تو توان نیرو داد تا رشد و نمو کنی، کپلی و بزرگ بشی حتی از نمودار بدو تولدت بالاتر بری، واقعا حس لدت بخشی بود وقتی 6 ماه تمام از شیره عشق وجود من تغذیه کردی و من هر روز و هر روز شاهد تغییرات جسمی تو بودم ،قدت رو با قد خودم زمانی که کنارم دراز کشیده بودی و خواب بودی قیاس میکردم، و به این فکر میکردم روزی میرسه که...
29 فروردين 1395

پست عکسی شماره 3

                    پسر عزیزم، شیرین تر از جانم، روز به رو بزرگتر و بازیگوشتر میشی و مامان بیشتر و بیشتر فدات میشه، اینروزا هوا بهاری و خوب شده، فرصتی شده که بتونیم با هم بریم پارک و کلی بازی کنیم. این پست رو هم اختصاص میدم به عکسای این روزای شما در پارک. ...
28 فروردين 1395

تیله, عدد

فدات بشم من که هر روز لغت جدید یاد میگیری، امروز درحالی که داشتم آماده میشدم برم سرکار پرستارت خاله شری لیوان تیله ها رو قدیما برای تزیین اینه دستشویی گذاشته بودم برداشت و نشونت میداد، منم دیدم داری باشون بازی میکنی پرسیدم اینا چیه؟تیله؟ تو هم چشمات رو ریز کردی نوک بینیت رو دادی پایین و با تاکید روی ت گفتی تتتیله.     عصر هم وقتی داشتم وزنت رو روی ترازو چک میکردم گفتم این عدده، باید تا آخر هفته این عدد بشه 12.3، تو هم بعد از من تکرار کردی عدد عدد، فک کنم فهمیدی چی گفتم، چون بعدازین مکالمه کلی غذا خوردی، راستی مدتیه وزنت رو 12.2 ثابت مونده البته تقصیریم نداری، عید بود کلی در گردش بودیم اونجوری که باید نتونستم به غذا خوردنت ...
24 فروردين 1395

ماااهههه

شیرین ترینم امروز دوتا لغت جدید یاد گرفتی، من دومیش رو میگم بعد اولیش رو، امروز ماه رو برای اولین بار تو آسمون کشف کردی، دستت رو به سمتش بلند کردی و با تعجب بش زل زدی، من بت گفت این ماهه ، ماااههه، بعد از چند ثانیه مکث برگشتی بم گفتی آغ؟ (ینی چراغ) گفتم نه، مااااههه، بازم خیره شدی در هیبت ماه و با خوشحالی گفتی اوباب؟(همون حباب) بازم گفتم نه، این ماههه مااااه، بعد از کمی مکث در حالی که همچنان دستت به سمت ماه نشونه میرفت گفتی ماه، گفتم اره ماه ، این ماهه ، انگار که کشف مهمی کرده باشی شلنگ تخته زنون رفتی دنبال بابا جونت و دستش رو گرفتی درحالی که با هیجان میگفتی ماه ماه بابایی رو میکشیدی سمت در تراس، همونجایی که من نشسته بودم رو زمین و به د...
24 فروردين 1395

رقابت بر سر مامان( نوشته بابایی)

سلام پسر گلم.  امروز دهم فروردینه و ما تازه مهمون داشتیم که رفتن. دایی ایرج و زندایی فاطی اینجا بودن. پسر ما هم که شیک و مجلسیه و طبق معمول همه دوسش دارن.دیشب هم خونه آقای دکتر میرقاسمی دوست آقاجون بودین که اونجا هم کلی خودتو شیرین کردی.ولی اتفاق جالب اینه که نمیذاری من به مامان زیاد نزدیک بشم و تا میخام بغلش کنم یا ببوسمش میپری وسط و نصفه نیمه میگی منه منه. شب هم به من لگد میزنی میگی برو. الانم داری بالا و پایین میپری و مامانت سعی میکنه بهت دوغ بده.چون یه نمه اسهال شدی.هر سی ثانیه هم میای به تبلت اشاره میکنی میگی بده.این ساعتها یعنی حدود نه شب اکتیو میشی و انرژیت میزنه بالا و دور خودت تو خونه میچرخی.مثه االان. ایشالا که همیشه شاد و پر...
10 فروردين 1395

عید دیدنی های گرگان

الهی مامان فدات بشه که اینقد آقا و اجتماعی هستی، الهی قربونت بشم که اینقد با شخصیتی و دل همه رو میبری،  الهی دورت بگردم مامانی با این اخلاق خوشت، هرجا میریم تقریبا یکی دو دقیقه اول محیط رو خوب برانداز میکنی، بعدش کم کم راه میوفتی و همه جا سرک میکشی و با صاحب خونه ها لبخند میزنی و یه جور خوبی باشون ارتباط برقرار میکنی، پسرم شما خیلی خوش اخلاقی، هرجاییم رفتیم که بچه داشتن باشون خیلی قشنگ همبازی میشدی و اصلا از ارتباط برقرار کردن خجالت نمیکشیدی.  من به داشتن شما و به اینکه مادرت هستم افتخار میکنم، شما باعت سربلندی من میشی، من بیشتر شدن شادی زندگیم و با کیفیت شدن لحظاتم رو مدیون شما هستم، ازت متشکرم پسرم💕💕💕 تو بهترینی😙😙😙 ...
10 فروردين 1395

لغات جدید قسمت دوم

پسر کوچولوی خوشگل قشنگم که هزار ماشالا مردی شدی برای خودت، جدیدا خیلی بهتر از قبل کلمات رو به زبون میاری  به توپ میگی بوب  به بوق زدن ماشین میگی بیب  به سیب میگی دیب   آقا ، دایی ، ایست، کلید از لغتای جدیده که بکار میبری عاشق دوغ هستی و موقع ناهار خوردن لبات رو غنچه میکنی و میگی اااوووووغ ،ینی بت دوغ بدیم، موز رو هم میگی مو، " ز " آخرش رو نمیگی. موی سر رو هم میگی مو بده رو هم میگی بده و با حرکات سر و دست تاکید میکنی، میگی بده بده بده این روزا خیلی شیرین تر از گذشته شدی، و خیلی مکالمه میکنی، مثلا ازت میپرسم تولدت بشه چند سالت میشه دو تا انگشت اشاره دستت رو نشون میدی و میگی دووووو ...
2 فروردين 1395

عیدی های هومان در عید 1395

یوووهههوووووووو دومین نوروزت مبارک پسرم لحظه تحویل سال خونه آقاجون و عزیز جون بودیم همراه خاله زری من و همسرشون...  عیدی های من و باباجون، 3تا ماشین فلزی، و یه موتور و یه ساعت مچی عیدی فرشته جون به شما یه باکس به شکل اوتوبوس، یه کتاب وایت برد، یه ماشین قرمز، و عیدی آقاجون و عزیز جون 150 تومن تراول،  عیدی شمام به فرشته جون کلاه و کیف السا و یک ساعت مچی شبیه ساعت مچی خودت. شب اول عید همه فامیل آقاجون خونه زن عمو به مناسبت تولد عموی مامان دور هم جمع  شدن و کلی بزن و بکوب کردیم و خوراکیای خوشمزه خوردیم ،شما با وجود اینکه بعدازظهر خوب نخوابیده بودی ولی چون شلوغی و رقص و آواز رو دوس داری مدام میرفت...
1 فروردين 1395
1